شعر آه بانو – درباره جایگاه زن

مجموعه ي « آه بانو ! »

به اميد روز «زن» !

تقديم به کدبانوهاي هنوز


بخش اولبخش دومبخش سومبخش چهارم

ما به ناموس جهان بد کرديم

همه راباخودمان بدکرديم

دل بر آن جعبه ي جادو بستيم

راه رابرهمه ازتو بستيم

تا به اين پنجره عادت کرديم

از درون با خودمان هم سرديم

ديگر افسردگي عادي شده است

زندگي مرده و مادي شده است

دل به« دنياي مجازي »بسته

از خود و خلق خدا دلخسته

تکيه بر چرخه ي مصرف داديم

بعد فرمان خود از کف داديم

چه جفا با زن و دختر کرديم!

عشق را منشي دفتر کرديم…

***

ما نگوييم جدل بايد کرد

صورت مسأله حل بايد کرد

دعوت ما به «خودِانسان» است

راستي خوب شدن آسان است

بله! مايي که به خود بد کرديم

مي توانيم به «خود »برگرديم

مثلا بچه! محل! همسايه!

مثلا خانه ي بي پيرايه!

مثلا قوم خودت! اصلا زن!

مثلا شيشه ي جادو بشکن!

به خدا شاخک شيطان است اين

علت عمده ي بحران است اين

از زماني که «اريل » آمده است /اريل:آنتن

چه بلايي سر ايل آمده است؟

دل پيوند نداريم انگار

ميل فرزند نداريم انگار

همه کار و کس مان «تي.وي» شد

واقعا هم که عجب ديوي شد!

خون ما کرده در اين شيشه، امان!

سرد شد خويشي و خونجوشي مان

دل ازين شيشه بشو،يک دوسه ماه

گل کند بخت توانشاالله

ديواگررفت پري مي آيد

هر دم از باغ ،بري مي آيد

باغ يعني دل و گل همچون زن

گوش کن بلبل دور از گلشن:

***

َاصل زن فلسفه ي گل دارد

دامن از باغ تکامل دارد

زن که پيغمبر احساسات است

مادر و محور احساسات است

پاي بر فرق بهشت آورده

خانه را غرق بهشت آورده

زن که حساس ترين ادراک است

تپش مهر خدا در خاک است

زن که هنگام تبسم با آن

از خدا خانه شود گلباران

زن که اينقدر شکر مي ريزد

از هر انگشت هنر مي ريزد

زن که انديشه ي قمصر دارد

عطر در شيشه ي همسر دارد

زن که محبوب پيمبر شده است

خوش به حالش چه معطر شده است

يعني از محمل ناز آمده زن

همره عطر و نماز آمده زن

چه کسي خوبتر از زن ديده؟

خوب ها را چه کسي زاييده؟

نه فقط چشمه ي يک احساس اند

مادران:کوثرِ حق الناس اند

مردها هرچه که سرور باشند

پيش مادر همه نوکر باشند

هي ننازيم که قوّامانيم

ما علف بچه ي اين مامانيم …

دامني غرق ملک دارد زن

مثل درياست نمک دارد زن

بسکه مانند ملک معصوم است

چشم نامحرم از او محروم است

مينياتوري عشق است انگار

يا خودِ حوريِ عشق است انگار

چشم عشق است ببين اشکش را

پاک کن زودتر اين اشکش را …

زن لطيف است خفيفش نکنند!

آلت دست کثيفش نکنند!

گوهر است اين نشود بازيچه

اصل «آزادي زن» يعني چه؟

زن خودش مادرِ آزادي هاست

باني و بانوي آبادي هاست

مثل ليلي که به محمل باشد

زن دقيقا مثَلَش «دل» ياشد

دل در اين سينه کجا در بند است؟

اين نه بند است که اين پيوند است

دل در اين تن شريان ها دارد

عالم از زن جريان ها دارد

پس ببين معني پيوند اين است

معني همسر دلبند اين است

تپش دل تپش تن دارد

زندگي هم تپش از زن دارد

خانه از دست زنان مي چرخد

دورِ زن پس دو جهان مي چرخد

پادشاهان که جهان مي گيرند

دل مهم است وزنان مي گيرند

بله مردان سر کارند اين جا

بانوان خوب سوارنداين جا … !

اين همه گفتم اگر« زن» باشد

نه که تنها تن و مانکن باشد

نه فقط غمزه ي ليلي دارد

يک جهان ثروت ملي دارد

زن ايراني اگر برگردد

عصر بد مشرق ديگر گردد …

پشت هرمردموفق… ديدي؟

مشکل عصر مرافهميدي … ؟

***

زن نه بازار و بزک کم دارد

دلِ حوا سر آدم دارد

ما اگر کاملا آدم بوديم

فکرِ آزاديِ با هم بوديم

زن گل است اين دل اگر دل باشد

گل نبايد همه جا وِل باشد

اين که هفتاد قلم مي خواهد

شهربانوست حرم مي خواهد

حرمش باش حرامش نکنند

مرغ عشق است به دامش نکنند …

***

پيشتر نيز خطا مي کرديم

به زنان باز جفا مي کرديم

سطح انديشه که پايين تر بود

زن گرفتار تر از شوهر بود

مرد اگر هر شر و شوري مي کرد

زن فقط سنگ صبوري مي کرد

مرد اگر دغدغه اش کارش بود

زندگي بر سر زن بارَش بود

مادران شمع شبستان بودند

چقدَر مثل شهيدان بودند

گرچه دين بوسه زَدَستش بر دست

زندگي پينه به دستش مي بست

حال، از اين ورِ بام افتاديم

حق زن را کف دستش داديم!

عصر ما مدعيِ زن شده است

زن چراغش بله روشن شده است

شهر و بازار، چراغان از زن

خانه ها شام غريبان از زن

عصر آزادي زن شد ديگر

و اصالت به بدن شد ديگر

زن عروسک شد و ماماني شد

راه افتاد وخياباني شد

عصر ما عصر مزخرف شده است

زن فقط آلت مصرف شده است

عصر پرمصرفي و شيکي شد

زن عمل کرد و پلاستيکي شد

خوب بازار عمل هم داغ است

واي بر هرکه دماغش چاق است … !

زن،«به روز»آمدوشب شد روزم

برو پروانه خودم ميسوزم …

عصر دلسردي و قهر آمده است

مهد کودک پُرِ شهر آمده است

خانه ها کلبه ي احزان شده اند

سالمندان چو غريبان شده اند

جاي بي بي همه سي دي داريم

تربيت هاي جديدي داريم

برکت خانه ي ما بي بي بود

رونق زندگي از ني ني بود

زن که از خانه روان شد ديگر

زندگي برگ خزان شد ديگر

همه گم کرده ي چيزي شده اند

ناخودآگاهِ غريزي شده اند

هرکسي در به درِ چيزي شد

دوره ي دوري و پاييزي شد …

***

نيم زن دغدغه ي مادري است

باقي اش دلبري و همسري است

ما به آن نيمه جفاها کرديم

راه بر نيمه شدن وا کرديم

زن که در مادري اش لک برداشت

همه ي فلسفه اش شک برداشت

چون که آن دغدغه را از کف داد

لا اقل نيم بهايش افتاد

عصر نامادرِ بد همسري است

صِرف مصرف گري و دلبري است

خسته از ني ني و نِق نِق شده اند

خودشان آينه ي دق شده اند

زن فقط آينه را مي فهمد

نازو بازار…و چه ها مي فهمد

اي زنان گنج نهان در بدنيد

اينقدر چوب حراجش نزنيد

اي که در آينه ها مي گردي

بله گنجيست که خود گم کردي

نه فقط صورت ماهي داري

گنج پنهانِ الهي داري

اصل و نسل همه از دامن کيست؟

روح تاريخ بشر در تن کيست

کيست مسئول عواطف؟ مادر

حلقه ي وصل طوايف:مادر …

***

شاعران خوب ادب مي کردند

از زنان نام نمي آوردند

زن که اسطوره ي هر ديوان بود

در تپش هاي غزل پنهان بود

نام زن کي به غزل مي گفتند؟

به دو صد پرده مَثل مي گفتند

تا حرم نشکند از هر خاتون

شُهره ليلا شد و رسوا مجنون

نه که اين غيبت بانو مي شد

باعث هيبت بانو مي شد

زن چرا اين همه ارزان باشد؟

ديدنش بر همه آسان باشد؟

سرگِران چون گلِ نرگس خوب است

متکبر چو «پِرَنسِس» خوب است

نکندمثل عروسک باشي

اهل زيبايي ِکوچک باشي

مثل انگشت نماها نشوي!

عسلم!سيني ِحلوا نشوي!

نيمه ي دلبري ارزان نشود!

همه اش خرج خيابان نشود !

عشق درپرده نهانش زيباست

عاشقي باهيجانش زيباست …

عصر ما چون ادبِ عشق شکست

غزلش عين خداحافظي است

***

نه که زن خانه نشين بايد کرد

بل در اين حلقه نگين بايد کرد

زن نگين است و چو گل خندان است

مرد چون حلقه و چون گلدان است

گو تو گل باش که ما گلدانيم

رسم قوّام شدن مي دانيم

***

ما نگفتيم زنان سر باشند

سخن اين بود که «همسر» باشند

بس کن اين حرف بد تکراري:

مردسالاري و زن سالاري

مکتب عشق اگر هست اينجا

چه کسي هست فرودَست اينجا؟

مرد با زن چه تفارق دارند؟

شمع و پروانه توافق دارند

عشق چون رهبر دلها باشد

راهبرد همه ليلا باشد

همه امروز تلاطم دارند

عاشقان خوب تفاهم دارند

تا که هرکس به سرش يک سوداست

نرخ آمار جدايي بالاست

همه گر يک سر و سودا بشوند،

همه گر عاشقِ والآ بشوند

مشکلات همه حل خواهد شد

زندگي مثل عسل خواهد شد …

قومي از نقد جهان ترسيدند

مصلحت يکسره در اين ديدند

که زن از خانه روان بايد کرد

فکر اوضاع جهان بايد کرد

تانگويند که استبداداست!

تابگويند که زن آزاداست!

زن به کار آمد و بازاري شد

بعد ديديم که ابزاري شد

واقعا ارزش زن را ديديم

«زن گل است» و چقدَر گل چيديم!

زن که يک ثروت ملي بوده

پي صنّار چرا فرسوده؟

اين به حکم خرد است؟ اين دين است؟

واقعا ارزش بانو اين است؟

عصر من دين مرا عصري کرد

نه زنش زن شد و نه مردش مرد

دينشان «دِرهم» شان شد ديگر

صبح تا شب کم شان شد ديگر

کس دل شاد ندارد حالا

وقت آزاد نداردحالا

همه سرگرم و دل از هم سردند

پشت هم را همه خالي کردند

دين و دينار که غاتي بشوند

مرد و زن نيز رباتي بشوند

ارتباطاتِ رباتيک است اين

حاصل عصرِ« پراتيک» است اين

همه جا صرفه و مصرف اصل است

اين تمدن به چه ديگر وصل است؟

اين جهاني که از آن ترسيديم

«من غلط کردم» شان نشنيديم؟!

***

نه ز بحران تمدن جَستيم

روي در زاويه ي بن بستيم

دير يا زود عيان خواهد شد

بعد از اين مهر، خزان خواهد شد

پيري از چهره شناسند و چروک

نسل ما را تو ببين سير و سلوک!

نسل ما ميل تجرد دارد

چه کسي حال تعهد دارد؟

عصر دنياي مجازي شده است

«عشق»هم مسخره بازي شده است

دختر ارزان شد و مهريّه گران

تو خودت معنيِ اين قصه بخوان!

اي قلم بشکني ان شاءالله

برسان مرگ مرا ياالله …

ما پر از زمزمه ي پاييزيم

برگ مان را خودمان مي ريزيم

ما به جمعيت خود خنديديم

ناگهان پيري آن را ديديم

عصر دلسردي و کم پيوندي است

عصر پاييزيِ تک فرزندي است

نسل ما«خاله» ندارد فردا

ايل و دنباله ندارد فردا

عصر بي آيِشِ سرماکيش است

نکند فصل دِرو در پيش است؟

***

گرچه بن بست جهان است اينجا

راه ما « مادر»مان است اينجا

آي مادر که تو را گم کرديم

ما به دامان تو بر مي گرديم

ما کويريم-غروبي پر درد

مادر اي چشمه ي خوبي برگرد

ما سر ترک لجاجت داريم

ما به دامان تو حاجت داريم

مادر اي حسّ مقدس ـ اما …

«مضطرب حال مگردان مارا»

اي که آرامش عالم بودي

ما اگر زخم، تو مرهم بودي

زن که بودي تو« سَکَن »بودي تو

کوثرِ حبِّ وطن بودي تو

رفتي اي چشمه! لجن شد دنيا

زخمِ وامانده دهن شد دنيا

رفتي وخون پيِ خون آمده است

همه جا جنگ وجنون آمده است

نسل پرپرشدگانيم آخر

توکجارفته اي آخرمادر؟

توکه بودي بني آدم بوديم

همه اعضاي تنِ هم بوديم

توکه رفتي همه ره کج کردند

همگي باهمگي لج کردند

توکه رفتي چقدربدشده ايم

همگي ازدل هم ردشده ايم

توکه رفتي همگي دلسردند

توبيايي همه برمي گردند

ننه!سرمازده ما کزکرديم

کي به دامان توبرمي گرديم؟

(خزان1393)

 

درباره‌ی مهدی مشکات بیاتی

مهدی مشکات بیاتی یکی از پژوهشگران فعال در زمینه ی مهدویت و آخرالزمان می باشد. عمده ی تلاش های علمی او پیرامون موضوع تمدن مهدوی یا تمدن اسلامی صورت گرفته است. ایشان علاوه بر فعالیت های پژوهشی دارای طبع شعر نیز هستند. اشعار ایشان موضوعات مختلفی از قبیل مهدویت و سبک زندگی را دربر می گیرد. (کلیه مطالب این سایت توسط مدیر بارگذاری می شود.)

همچنین ببینید

دعای فرج

دعای فرج از شب یلدا تا چهل شب هنگام سحر

دعای فرج و انتظار انتظار برای امام ظهور امام زمان، به معنی نشستن نیست. همچنین …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *