اصفهان به! ( شعری در وصف اصفهان )
کنار زنده رود از هر کران به
هم از دریاچه ی مازندران به
اگر چه اصفهان نصف جهان است
ولیکن از جهانی اصفهان به
همه نقش جهان زیباست اما
زِ هر نقش جهان «نقش جهان» به
زمشرق تا به مغرب گر عروس است
«عروس خاوران» در این میان به
ندیدم خوشتر از لحن صفاهان
شکر در کام این شکّر زبان به
وجودی گر نداری مثل حافظ
مگو «شیراز ما از اصفهان به»
مکن با شوخ طبعان شوخ کاری
نبرد پهلوان با پهلوان به
برای اصفهان مهمان عزیز است
و لیکن میزبان از میهمان به (!)
هنر خیز است این استان زرّین
هنر ریزیِ «زرّین شهریان» به
مزارعاشقان گر«بیستون» است
یقیناً «چل سُتونِ» عاشقان به
شهادت میدهد بر اصفهان، گل
گلستان شهیدان از جنان به
نشد گر پایتخت کشور این جا
همانش پایتختی بر جهان به
صفاهان ساحل دریا ندارد
کران جمکران در بی کران به!..
همه ایران صفاهان است بس کن!
چه گویی شهرمان از شهرتان به
مرا خاک ره شاه چراغش
زهر چه مهر و مه تابد بر آن به
عجم سرچشمه ی آب حیات است
چنین افسانه از هر داستان به
حیات از شرق روید لاله از باغ
چراغ باستان از بوستان به
تمدن سازی اش در باستان خوش
دگرگون سازی اش آخر زمان به
پس از قرآن که اعجاز زبان است
زبان پارسی از هر زبان به
پیمبر از عرب برخاست اما
رجال امتش ایرانیان به
میان آن همه یار پیمبر
یکی «منّا»* شد و از این و آن به
همه ایران نگین این زمان است
نگین در حلقه ی صاحب زمان به*
اگر حب وطن داری چو «مشکات»
بگو: ایران زمین از آسمان به
عجب خاکیست خاک پاک ایران
که هر استان آن چون اصفهان به
خداوندا بر این خاک جهان بخش
زبخشش آن عطا فرما که آن به 1387
*****************************
* یا: یکی سلمان شد وازاین وآن به «سلمانٌ منّا اهل البیت »
* از آن رو سرگرانی کردم اول که ارزانیّ تو نقد گران به
عالی ولی از کیست؟
سلام بر شما
با تشکر از حضور و طرح سوالتون.
این شعر از روحانی بزرگوار آقای مهدی مشکات هستش.