شعری در وصف غروب جمعه
َپریشانم مکن زین بیشتر،من هم دلی دارم
اگرچیزی نمی گویم یقینآً مشکلی دارم
چه فرقی می کند پاییز باشد یا بهار آخر
من این کنج قفس تنها وبی کس منزلی دارم
شماوجنگل ودریا وباران هایتان…باشد
من اینجا خود پریشان موی وچشم ساحلی دارم
غروب جمعه خون ریزست وخونم درنمی آید
رگم را کاش می جستی ببینی مشکلی دارم؟
چه دنیای بدی،سردی،سیاهی،سوگواری ـ آه
نمی دانم چرا اینقدر مرگ تنبــــــلی دارم
نگو داری شکایت می کنی ازمن ـ خداوندا
شبی ـدر خلوتی ـ گاه ـ ای دل ای دل ای دلی دارم
دل ای دل ،ای دل ای دل، خسته ات کردم حلالم کن
که از سنگین دلان ـ هردم به دوش ات محملی دارم….
«پریشان کن سر زلف سیاهت » من هنوز آخر
برای عشق ورزی دست های قابلی دارم
حالا