(این غزل یک هفته پیش تراز واقعه ی یازده سپتامبر ـ بی خبرازهمه جا ـ سروده شد)
شب است و ناله ی ناقوس مرگ می آید
و سایه ای که به پابوس مرگ می آید
کسی به جنگ صلیبای فتنه آمده است؟
اذان ماتم و ناقوس مرگ می آید!
«دل صنوبری ام مثل [برگ] می لرزد»
کسی نمی شنود؟! کوس مرگ می آید!!
به بالش پَرِ قو، آرمیده- گوشاگوش
بهوش باش که ققنوس مرگ می آید
شما که گرم به کوه نبوغ می تازید!…
و گرم، هی هیِ معکوسِ مرگ می آید
به روح توتَمِ ناموس زندگی سوگند
که روح توتمِ ناموس مرگ می آید
تو هم ستاره ی دنباله دار را دیدی
که سایه سایه ی فانوس مرگ می آید؟…
کدام مرگِ گرانخواب، خواب می بیند
که امشب این همه کابوس مرگ می آید؟
فصیح می شنوم من از آخرین اُقنوم:
شب است و ناله ی ناقوس مرگ می آید
و آفتاب … که می جوشد از گریب منار
و آتشی که به قاموس مرگ می آید!
12شهریور 1380