شنیده ام که زدیدار ما حذر داری
ببینمت!… نکند با کسی نظر داری؟
خبرنداری از افتادگان گیسویت
ولی ببین چه سخنها که پشت سرداری!
هزار کاسه به ناز تو خونجگر شده اند
چه دست و پنجه ء گرمی تو در هنر داری
اگر هزار چو من در خَم تو مجنون اند
هزار فتنه ء لیلی تو سر به سر داری
منم که در به دری می کشم به کوچه ء تو
تویی که بر سر هر کو، دری دگر داری
زبس فراغ نداری زدل شکستن مردم
همیشه در دل بشکستگان مَقر داری*
چولاله خونجگریم از سیاهکاریِ تو
خدای را که از ین شیوه چشم برداری
علاج این دل سرگشته چیست ای ساقی؟
تویی که از لب دلدار ما خبرداری
روایت از لب سرخش نوشته بر ساغر:
شفای دل طلب از من، اگر جگر داری
بگیر باده و گر پاسبان بگوید چیست
بگو که خون دل مردمی به بر داری!
1378 (نیازمند ویرایش است)
*انا عندمنکسرة قلوبهم: من درنزد شکسته دلانم