نه دل در خاک می پیچم نه پر در آسمان دارم
خدا را با که گویم من: نه این دارم نه آن دارم
نه ساقی می برد هوشم نه مطرب می زند جوشم
نه رویی در گریبان و نه در گلشن فغان دارم
برو ای ساروان کآخر در این صحرای بی آخر
منِ وحشی سرِ اُلفت نه با چابک رُوان دارم
گهی کوشم گهی جوشم گهی محراب خاموشم
چسان اما نهان دارم که من آتشفشان دارم
من و این پیکر خاکی من و این روح افلاکی
نه این را خاک میگیرد نه آن را در عنان دارم
در این دریای بی ساحل من و این بارِ بی حاصل
الهی دلبری کو تا زمام دل بر آن دارم
زمان خونین دلم خواهد زمین ز آب و گِلم کاهد…
گله بگذار و خونخواهی، هله! جام جهان دارم
1378